loading...
نا کجا اباد
ستاره بازدید : 232 جمعه 15 تیر 1403 نظرات (0)

به نام بهترینم که عمریست شرمسار صبوریش گشته ام...

سلام به همه ی دوستای 98یه گلم امیدوارم همتون خوب و خوش باشید

نمیدونم اسمشو چی میزارید نصیحت،توصیه،دردودل...اما دلم میخواد چند خطی نوشتمو تحمل کنین

تقریبا یه سال قبل بود که با یه دختری آشنا شدم خیلی اتفاقی خودمم نفهمیدم که چی شد یهوهمه ی ذهنیاتو اعتقاداتمو زیر با گزاشتمو باهاش دوست شدم بدجوری تو وجودم ریشه دوند بدون اینکه حتی بفهمم چرا...
دو هفته فبل یه روز که از هم جدا شدیم که بریم خونه رفتم تو یه بارکی نشستم نمیدونم چی شده بود انگار تمام دنیا داشت رو سرن آوار میشد با اینکه هیچ اتفاق خاصیم تو زندگیم نیفتاده بود رفتم تو فکر به تمام تفاقاتی که تو طول مدت رابطمون افتاده بود برای اولین بار منطقی و واقع بینانه فکر کردم... اون تو تمام این مدت منو به بازی گرفته بود انگار خواب بودم جلوتر از نوک دماغمو نمیدیدم خیلی بچه بودم فکر میکردم ما لیلی و مجنونیم و رابطمون مثل بقیه ی دختر بسرانیست دلم خیلی واسه خودم سوخت بخاطر اون به خانوادم دروغ گفتم و از اعتمادشون سواستفاده کردم تودرسام افت کردم آبروم جلوی دوستام رفت مهمتر از همه رابطم با خدا خراب شد...اون اصلا کسی که من فکر میکردم نبود و نقش بازی میکرد لیاقت صداقت و محبت منو نداشت اما من بخشیدمش و واگذارش کردم به خود خدا و دیگه ام هیچ کاری باهاش ندارم فقط میخواستم بهتون بگم که به عنوان یه برادر ازم قبول کنید ته این رابطه ها به جز لطمه ی روحی هیچی نیست...الان خیلی داغونم اما تصمیم گرفتم رابطمو با خدا و مامان بابام خوب کنمو درسمو خوب خوب بخونم امسال تو کنکور قبول شم
باور کنید هیچ محدودیتی نمیتونه بهونه ی خوبی واسه اینجور روابط باشه سرتونو درد آوردم ممنون موفق باشید
راستی نظر یادتون نره
بخونید مثل من نشید
]]>
ستاره بازدید : 217 جمعه 15 تیر 1403 نظرات (0)

دختری ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولی هرگز نمی توانست با مادرشوهرش کنار بیاید و هر روز با هم جرو بحث می کردند.
عاقبت یک روز دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد تا ســــمی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد!
داروساز گفت اگر ســــم خطرناکی به او بدهد و مادر شوهرش کشته شود، همه به او شک خواهند برد، پس معجونی به دختر داد و گفت که هر روز مقداری از آن را در غذای مادر شوهر بریزد تا ســــم معجون کم کم در او اثر کند و او را بکشد و توصیه کرد تا در این مدت با مادر شوهر مدارا کند تا کسی به او شک نکند.
دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقـداری از آن را در غـذای مادر شوهـر می ریخت و با مهربانی به او می داد.
هفته ها گذشت و با مهر و محبت عروس، اخلاق مادر شوهر هم بهتر و بهتر شد تا آنجا که یک روز دختر نزد داروساز رفت و به او گفت: آقای دکتر عزیز، دیگر از مادر شوهرم متنفر نیستم. حالا او را مانند مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمی خواهد که بمیرد، خواهش می کنم داروی دیگری به من بدهید تا ســــم را از بدنش خارج کند.
داروساز لبخندی زد و گفت: دخترم، نگران نباش. آن معجونی که به تو دادم ســــم نبود بلکه ســــم در ذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادرشوهرت از بین رفته است.

نتیجه اخلاقی :دل چو به مهر تو مصفا شود، دیگر از آن کینه سراغی مباد!
زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسبابکشی کردند.
روز بعد از اولین روز سکونت در خانه ی جدید ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که همسایهاش در حال آویزان کردن لباسهای شسته است و گفت: لباسها چندان تمیز نیست. انگار نمیداند چطور لباس بشوید. احتمالا باید پودر لباسشویی بهتری بخرد.

همسرش نگاهی به او کرد اما چیزی نگفت. هربار که زن همسایه لباسهای شستهاش را برای خشک شدن آویزان میکرد، زن جوان همان حرف را تکرار میکرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، روزی از دیدن لباسهای تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت: "یاد گرفته چطور لباس بشوید. ماندهام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده."

مرد با تامل پاسخ داد: ولی من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجرههایمان را تمیز کردم!

نتیجه اخلاقی :وقتی که رفتار دیگران را مشاهده میکنیم، آنچه میبینیم به درجه شفافیت پنجرهای که از آن مشغول نگاهکردن هستیم بستگی دارد. قبل از هرگونه انتقادی، بد نیست توجه کنیم به اینکه خود در آن لحظه چه ذهنیتی داریم و از خودمان بپرسیم آیا آمادگی آن را داریم که به جای قضاوت کردن ناآگاهانه، در پی دیدن جنبههای مثبت دیگران باشیم؟!
آرتور اشی قهرمان افسانه ای تنیس ویمبلدون به خاطر خونِ آلوده ای که در جریان یک عمل جراحی در سال 1983 دریافت کرد، به بیماری ایدز مبتلا شد و در بستر مرگ افتاد. او از سراسر دنیا نامه هایی از طرفدارانش دریافت کرد. یکی از طرفدارانش نوشته بود: چرا خدا تو را برای چنین بیماری انتخاب كرده است؟!
او در جواب گفت: در دنیا، 50 میلیون کودک بازی تنیس را آغاز می کنند. 5 میلیون نفر یاد می گیرند که چگونه تنیس بازی کنند.500 هزار نفر تنیس را در سطح حرفه ای یاد می گیرند.50 هزار نفر پا به مسابقات می گذارند. 5 هزار نفر سرشناس می شوند. 50 نفر به مسابقات ویمبلدون راه پیدا می کنند، چهار نفر به نیمه نهایی می رسند و دو نفر به فینال ... و آن هنگام که جام قهرمانی را روی دستانم گرفته بودم، هرگز نگفتم "خدایا چرا من؟" و امروز هم که از این بیماری رنج می کشم، نیز نمی گویم "خدایا چرا من؟"

نتیجه اخلاقی :در نبرد بین روزهای سخت و انسان های سخت، این انسانهای سخت هستند که باقی میمانند، نه روزهای سخت!
چند داستان كوتاه
]]>
ستاره بازدید : 238 جمعه 15 تیر 1403 نظرات (0)

روشی برای پرهیز از گناهان


روایت شده است که

: مردی به نزد حسین بن علی (ع) آمد و گفت
من مردی هستم اهل گناه ؛ و توانائی شکیبائی از معصیت را ندارم
پس شما مرا موعظه ای بنمائید
: حضرت در پاسخ او فرمودند
پنج کار بجای بیاور و سپس هر گناهی بخواهی بکن

: اول آنکه
از روزی خدا مخور ؛
و هر گناهی بخواهی بکن

: دوم آنکه
از تحت قیومیت و ولایت خدا خارج شو ؛
و هرگناهی بخواهی بکن

: سوم آنکه
برای گناه جائی را بطلب که خدا در آن ترا نبیند ؛
و هر گناهی بخواهی بکن

: چهارم آنکه
چون ملک الموت برای گرفتن جان تو آید ؛ او را از خود دور گردان ؛
و هرگناهی بخواهی بکن

: پنجم آنکه
چون فرشته نگهبان دوزخ بخواهد تو را در آتش افکند ؛ تو درآتش نرو
و هر گناهی بخواهی بکن

بحار الانوار ج ۷۸ ص ۱۲۶
روشی برای پرهیز از گناهان
]]>

تعداد صفحات : 26

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 251
  • کل نظرات : 114
  • افراد آنلاین : 21
  • تعداد اعضا : 217
  • آی پی امروز : 172
  • آی پی دیروز : 22
  • بازدید امروز : 236
  • باردید دیروز : 35
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 443
  • بازدید ماه : 443
  • بازدید سال : 6,975
  • بازدید کلی : 540,777
  • کدهای اختصاصی
    دانلود نرم افزار کامپیوتر سفارش پاپ آپ بندری جدید